مردی خوشحال از فوت همسر اولش که بسیار به جان او نق می زد ، به تحریک دوست ابله اش که زن خود را سه طلاقه کرده بود ، اقدام به گرفتن زن دوم می کند. غافل از آنکه در این کار اورا عافیتی نیست.
شعر زیر استتنطاق او به نظم است
او مُرد ؟ تواز همسر نو کام گرفتی؟
راستش رو بگو ، اندکی آرام گرفتی؟
سردرد رها کرد تو را ، یا که دوباره
وز دلبرکت ، رعشه و سرسام گرفتی؟
از امر بمعروف بگو ، در تو اثر کرد؟
گو خبره شدی؟ مدرک احکام گرفتی؟
آن خرخره نازک تو ، راه هوا شد ؟
یا بار دگر خر شدی و وام گرفتی ؟
ازمسخره بازی چه خبر ، همسر نو کو
آخر تو شدی خرم و؟ فرجام گرفتی؟
می گفت رفیقت ، که خریدی دو سه کارتن
درکنج خیابان به برت تام گرفتی؟
گیرم که حسن داد زنش را ، سه طلاقه
از اهل حماقت ، تو چه الهام گرفتی ؟
رو خوب بکن فکر ، گرت مانده کمی عقل
آرامش جدی ز دیازپام گرفتی؟
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اجتماعیات


















































